جدول جو
جدول جو

معنی عمه زاده - جستجوی لغت در جدول جو

عمه زاده(عَمْ مَ /مِ دَ / دِ)
پسرعمه. دخترعمه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عم زاده
تصویر عم زاده
عموزاده، پسرعم، پسر عمو
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
کنیززاده. غیر نژاده و بی اصل. مقابل شاهزاده، نژاده و اصیل:
شاهزاده بوی چو داری مال
داه زاده شوی چو بد شد حال.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(شُ لَ / لِ دَ / دِ)
کنایه از ابلیس و شیطان است (از غیاث اللغات) ، بدان مناسبت که ابلیس از آتش آفریده شده است:
برهان آدمیت ما قدسیان بس اند
کو شعله زاده تا بنماید سجود ما.
صائب تبریزی (از آنندراج).
و رجوع به ابلیس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ دَ)
سیدمحمدسعید از مشاهیرخطاطان است و در خط تعلیق مهارت تام داشت وفات او به سال 1173 هجری قمری بوده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
شریف عبری. از او چهل وپنج بیت در ’زبده الشعراء’ آمده است. (از کشف الظنون). رجوع به صبری (شریف...) شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
مصطفی بن محمد، مشهور به عزمی زاده (977-1040 ه. ق.). از فقهای حنفی است و بترتیب قضای دمشق و مصر و بروسه و ادرنه را بعهده داشت. اصل او از ترکان است. او راست: نتائج الافکار، حاشیه بر درر الحکام، دیوان الانشاء، حاشیه بر هدایه. و نیز اشعاری بزبان عربی و رباعیاتی بزبان ترکی دارد. (از الاعلام زرکلی از خلاصهالاثر و کشف الظنون و هدیه العارفین)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ / دِ)
بزرگ زاده. وزیرزاده. خواجه زاده:
اگر رئیس نیم یا عمیدزاده نیم
ستوده نسبت و اصلم ز دودۀ فضلاست.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(تَ / تَ هََ دَ / دِ)
پهلوان نژاد که از نژاد قوی زاده باشد:
به نزدیک شنگل فرستاده بود
همانا که شاه تهم زاده بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
عبدالله افندی. او در سلطنت احمد ثالث سلطان عثمانی دوبار مسند مشیخت یافت. در 1096 هجری قمری بحلب و در 1100 در مصر و در 1103 در ادرنه و در 1106 در مکۀ مکرمه بوده است و در سنۀ اخیر در ماه رجب او را به ادرنه خواندند و سمت قاضی عسکری به وی دادند و دوسال بعد قضاء عسکر روم ایلی به وی مفوض گشت و چون مبغوض شیخ الأسلام فیض الله افندی بود او را بجزیره قبرس نفی کردند و در زمان سلطان احمد خان ثالث او را ببروسه بردند و پس از جلوس احمد خان ثالث و وفات فیض الله افندی او بی اجازه به استانبول رفت و کرت دیگر او را در استانبول بگرفتند و ببروسه نفی کردند و سپس مورد عفوپادشاه وقت شده و وی را به استانبول طلبیدند و در 1117 بار دیگر منصب قاضی عسکری روم ایلی به وی تفویض شد و در 1119 بمسند شیخ الاسلامی ترفیع یافت و در 1122 عزل شد و مجدداً در سال 1124 منصب مشیخت استانبول به وی محول گردید. و باز او را در 1126 بطرابوزان نفی کردند و در راه در کشتی که بر آن سوار بود غرق شد، ابهاء خیل، معطل کردن اسبان. فروگذاشتن اسب را از غزا کردن، ابهاء بیت، خالی ساختن خانه از متاع. تهی کردن خانه و معطل گذاشتن آن، ابهاء اناء، خالی و تهی کردن آوند و خنور، خوبروی شدن، بدریدن. (تاج المصادر بیهقی). دریدن خانه موئین و مثل آن
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ دَ / دِ)
فرزند بچه. نوه. نتیجه. (دهار). نبسه
لغت نامه دهخدا
(یِ تَ / تِ)
مهزاد. شاهزاده. مهترزاده:
نیاید همی بانگ مهزادگان
مگر کشته شد شاه آزادگان.
دقیقی.
شدش پیش با خیل مه زادگان
تن خویش کرد از فرستادگان.
اسدی.
و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ / دِ)
پسرعمو. (ناظم الاطباء). پسرعم. پسر نیای پدری. دخترعمو. دختر نیای پدری:
فرستاد کس نزد عم زاده خویش
که در طنجه بنهاده بودش ز پیش.
اسدی (گرشاسب نامه ص 243).
میان دو عم زاده وصلت فتاد
دو خورشیدسیمای مهترنژاد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ / دِ)
پسرعم. عم قزی. دخترعم. عم زاده. رجوع به عم زاده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عمو زاده
تصویر عمو زاده
دختر عم، پسر عم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عم زاده
تصویر عم زاده
پسر عم، پسر عمو، دختر عمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغ زاده
تصویر مغ زاده
فرزند مغ مغبچه: (مغ و مغ زاده موبد و دستور خدمتش را تمام بسته میان) (هاتف. چا. سوم. وحید. 15)
فرهنگ لغت هوشیار